روزى بهلول رد مى شد دید هارون بناى عظیمِ مسجدى را در بغداد مى سازد و براى

سرکشى آمده است صدا زد اى هارون چکار مى کنى؟

هارون  گفت : دارم خانه خدا بنا مى کنم!

بهلول گفت : خانه براى خداست

 گفت : بله

 گفت : امر بکن بالاى سر درش بنویسند مسجد بهلول .

گفت : احمق من پول مى دهم به اسم تو باشد؟

گفت احمق تو هستى یا من ؟! براى خودت خانه مى سازى اسم خدا را رویش مى گذارى ؟

 

 

 

 

برای خوندن دو داستان زیبای دیگر بر روی ادامه مطالب کلیک کنید



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد